انجامِ بیسرانجامی
چشمهایت میکاوند ژرفای روحم را
لبانت میلرزند
امّا نمیگویی که دوستم داری
نَفسَت گرمای وجودت را با هر بازدم
روی گونهام میریزد
امّا نمیگویی که دوستم داری
لبخندت میشکفد چون شکوفه در بهار
با دیدن من
امّا نمیگویی که دوستم داری
دستانت را حلقه به گردنم
سرت بر سینه ام میگذاری
امّا نمیگویی که دوستم داری
من و تو با فاصلهیی مبهم
این ترانه را میخوانیم
چه بازی زیبایی، چه جدایی پر امیدی
چه تفریح نفس گیری، چه انجام بیسرانجامی
لرزان صدایم برایت شعر میخواند
پر از واژگان عاشقانه
امّا نمیگویم که دوستت دارم
گونههایم از بازدمت میسوزد «آخ»
نَفَسَم میگیرد
امّا نمیگویم که دوستت دارم
وجودم از دیدن لبخندت سرریز میشود از
شورِ پنهانی
امّا نمیگویم که دوستت دارم
آغوشم ازآن توست، تو میدانی
همیشه میزبانت
امّا نمیگویم که دوستت دارم
من و تو با فاصلهیی مبهم
این ترانه را میخوانیم
چه داستان دلانگیزی، چه رسیدنی ناکامل
چه بیماری همه گیری، چه انجام بیسرانجامی
پیمان ابدالی
تیر ۱۳۹۲